-
پستی برای خونه .....................!
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 18:01
امروز صبح وقتی برای اولین بار چشما مو تو یه خیابون جدیدو یه ساختمون جدید و یه خونه و جدید و یه اتاق جدید باز کردم ............................... دلم تنگ شد . برای خیابون قبلی و ساختمون قبلی و خون قبلی و اتاق قبلی . احساس کردم تو خونه مردم خوابیدم . خیلی بده که کلی وقت دلت یه خونه بزرگ تر و خوشگل تر بخواد و با هزار...
-
همین که کنارت نفس میکشم ..........!
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 14:10
برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم چقدر بزرگ شدم ................................! اونقدر که برام مهم نیست روز سالگرد عروسیمون به اسباب کشی گذشت . چقدر بزرگ شدی ....................................! اونقدر که بخاطر مشکلاتی که واسه خونه پیش اومد شبااز نگرانی...
-
ته ته دلم .................!
شنبه 18 تیرماه سال 1390 23:58
کاش ......................! کاش ته دل آدما رو میشد دید. . اونوقت ......................... ! . اونوقت وقتایی که مینشستم جلوت و غر میزدم و شکایت میکردم ازت . . میدیدی .................! میدیدی که یه جایی ته ته دلم دارم قربون صدقت میرم. . کاش ته دل آدما رو میشد دید. . کاش ...............!
-
کفشهایت .....................!
یکشنبه 29 خردادماه سال 1390 12:45
کلاس چهارم بودم .................. ۵ شنبه و جمعه رو رفتیم کرج خونه عزیز .............. مثل خیلی از ۵ شنبه جمعه های دیگه . با همه بچه ها و نوه ها و دختر عموها و پسر عمو ها ی مامان تو باغی که سر کوچه بود و کلی درخت توت داشت بازی میکردیم . دم دمای غروب بود . بالای درخت توت بودم که یه لنگه کفشم افتاد تو آب رودخونه و آب...
-
همیشه باش .................!
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 16:37
اعتراف میکنم که اولین باری که دیدمت هرگز فکرشم نمیکردم برام بشی یه دوست صمیمی! روزای اول که از صدای جیغ جیغت دیوونه میشدم فکرشم نمیکردم میرسه روزایی که تو خوابگاه نباشی و دلم برا سرو صدا ت تنگ بشه. فکر نمیکردم یه روزی دلم انقدر دست پخت تو رو بخواد. فکر نمیکردم این دختر ریزه میزه پر انرژی رو یه روز انقد دوست داشته باشم...
-
امروز روز توئه ......... گریه نکن..................!
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 16:16
اولا باهم خیلی خوب بودیم . هر وقت آش میپخت یه کاسه برام میاورد . بعضی وقتا صدای در رو که میشنید زودی میومددم در تا با هم یه کمی حرف بزنیم . منم هر بار پریا میومد خونمون یه ظرف شیرینی چیزی میدادم ببره خونه و .................... خلاصه همسایه بودیم دیگه . . . ولی هر چی گذشت این رابطه کمتر شد. من کلافه شدم از سر و صداشون...
-
یه صفر کله گنده...........!
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 11:09
از : هلیا به : مسئول آموزش اداره ....... بوق سلام خانومی که دلم میخواد اسمتو بگم ولی نمیگم . منو یادت میاد؟ گمون نگنم .................. اینو چی یادت میاد؟ یکشنبه صبح ساعت ۱۱:۲۰ وقتی پشت میزت نشسته بودی یه آقایی مسنی اومد پیشت ازت خواست اجازه بدی رئیست رو ببینه تا رئیست برگشو براش امضا کنه تا بتونه ۵ملیون وام بگیره...
-
خداحافظ به شرطی که....................!
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 10:41
خدا حافظ همین حالا همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جاده است خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا...
-
کاش گفته بودم...........!
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 17:26
چند روز است که سهم من از داشتن تو شده روزی نیم ساعت دیدنت ازپشت شیشه .............. من از این شیشه ها بدم می آید. امروز آمدم کنارت ..... تو چشمانت را بسته بودی . حرف زدم برایت ..... تو چشمانت رابسته بودی. بوسیدمت ......... تو چشمانت را بسته بودی. نا امید بودم ...... اینجا نیستی . بودن مرا نمیفهمی . خواستم بروم. در...
-
لطفا..............!
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 22:31
نرو..................................... لطفا.............................. مرسی دوستای خوبم . خیلییییییییی مرسی . مامان بزرگ امروز بعد از ۳ روز کما برای چند دقیقه چشماشو باز کرد و این تو اوج ناامیدی برام بهترین اتفاق بود .
-
یه دنیا ممنون توام.....................!
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 00:57
خیلی خوشحالم از اینکه ... تو به دنیا اومدی، تو دنیا فهمید که تو انگار ... نیمهی گمشدمی تو خدا مهربونی کرد ... تو رو سپرد دست خودم دست تو گرفتمو ... فهمیدم عاشقت شدم تو نمی اومدی پیشم ... من عاشق کی می شدم؟ به خاطر اومدنت ... یه دنیا ممنون توام تولدت مبارک عزیز دلم.....................
-
......................!
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 21:24
سقف خونه از خونه همسایه بالایی نم داده............... یه کمی هم رسیده به دیوار .................. یه ترک کوچولو خورده ................ دم عیدی اینو چیکارش کنیم؟
-
ممنونم اشکوری............................!
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 20:48
۶سالم بود ................................ که از محله قدیمیمون اسباب کشی کردیم به محل جدید محله قدیمیمون جای شلوغی بود ... یه خونه ۳طبقه با عمو زن عمو و بچه ها و بابا بزرگ و عمه و.................. یه کوچه شلوغ پر از دخترای همسن و سال ................ ساعت ۹ صبح با دختر عموم میرفتیم بیرون و ۱۲برای ناهار به زور...
-
بختک.............................!
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 15:12
خوب یادمه ................... ۸سال پیش بود................... رفته بودم خونه خالم بعد ناهار کنار حال دراز کشیدم ................. فکر کنم چند دقیقه ای خوابم برد . یه لحظه احساس کردم بیدارم .. صدای حرف زدن خاله رو میشنیدم ولی نمیتونستم باهاش حرف بزنم نمیتونستم حرکت کنم . دوست داشتم بیاد تکونم بده . بیدارم کنه . فکر...
-
۱۰۰.............................!
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 19:08
بعضی وقتا آدم یه عددی رو دوست داره همینجوری الکی مثل عدد ۲ که دوسش دارم بدون هیچ دلیلی بعضی عددا رو دوست داریم و واسش دلیل داریم مثل ۷ که روز تولدمه و به نظرم عدد شانسمه بعضی وقتا هم آدم یه عدد رو دوست داره چون........................ مثل عدد ۲۶ بعضی وقتا یه عددی سرنوشت آدمو رقم میزنه . . اولین باری که ماهگرد...
-
باهات قهرم راضیه .........................!
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 00:24
دیشب داشتم توکارتونای کتابای قدیمی دنبال یه کتاب میگشتم که یه کیف پر از خاطرات دانشگاه پیدا کردم .کلی عکس ........... چقدر کیف داد. چقدر یاد اون روزا کردم و چقدر دلم واسه دوستام تنگ شد. بهترین دوران زندگی من سال آخر دانشگاه تو شمال بود روزهایی که بعد از گذشت ۵ سال هنوزم یا یادآوریشون میخندم ، بغض میکنم ، شاد میشم و...
-
دوست.................................!
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 22:44
دوست ....... از دوران دبیرستان دوستای زیادی دارم . یکی دو تاشون الان از بهترین دوستام هستن. ولی بیشترین دوستامو تودوران دانشجویی تو شهرستان پیدا کردم . دوستایی که بعضی وقتا فکر میکنم اگه نبودن چیکار میکردم .وقتی بهشون فکر میکنم دلم گرم میشه . فکر میکنم داشتن دوست خوب یه نعمت بزرگه که نصیب من شده . بعد از اینکه دانشگاه...
-
.................!
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 17:28
دارم از کلاس میام................. بارون گرفته .................. چتر ندارم...................... چقدر راه خونه به نظرم کوتاه اومد کاش خیابون تو این عکس رو بلد بودم هنوزم داره بارون میاد..............................
-
تو باشی.......................!
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 19:44
هنوزم میشه عاشق شد..................... تو باشی کار سختی نیست......................................
-
قبوله؟......................!
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 01:14
ساعت ۸ صبحه دارم میرم سرکار یه خانومی داره جلوی من راه میره به یه صندوق صدقات میرسه وای میسته دست میکنه توکیفش و یه ۵۰۰ تومنی در میاره ومیندازه تو صندوق و به راهش ادامه میده پیش خودم فکر میکنم که حتما دیشب یه خواب بد دیده به خاطر اون صدقه انداخته چند روز بعد........................... ساعت ۲ظهره دارم برمیگردم خونه...
-
آرامش.............!
شنبه 18 دیماه سال 1389 16:55
وقتی از کار خسته ام این فکر خستگیم رو از بین میبره................... وقتی حوصله کسی رو ندارم با این فکر انرژی میگیرم .............................. درتمام طول روز رویای من این است ................................................................... یه خونه نقلی با مبلای یاسی ................. با یه بخاری که مونده پشت...
-
......................
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 00:15
بچه که بودم ....... عموم تو یه شرکت کانتینر سازی کار میکرد جای باکلاسی بود هر چند وقت یه بار بهشون بن میدادن که باهاش میتونستن از یه فروشگاه خرید کنن ما هم اون موقع ها فروشگاه مروشگاه نمیرفتیم که ... همه چیز رو از بقالی سر کوچه میخریدیم عموم هر وقت میرفت اون فروشگاه منو دختر عموم رو هم میبرد و من فقط به یه امید میرفتم...
-
مقصر ....................!
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 23:08
سکانس اول: نسرین روی صندلی سالن انتظار درمانگاه نشسته بود تا پسر ۴ سالشو واکسن بزنه صدای عق زدن های دختر جوان رااز اتاق اورژانش میشنیدوگریه های مادرش راکه پشت در اتاق ایستاد بودو میگفت : "آخه اون پسر ارزشش رو داره ؟" میدید. شستشوی معده دختر که تموم شد نسرین به داخل اتاق رفت و کنار تخت دختر ایستاد . دختر خواب...
-
یلدا..................
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 20:31
یلدا منو یاد ددوستای دبیرستانم میندازه که شب یلدا ی سال 80 تو اردوی کرمانشاه با هم بودیم و کلی خوش گذشت.............. یلد ا منو یاد دوست عزیزم مهربان میندازه که شب یلدا ی 81 دوتایی با هم زیر کرسی توزیر زمین خونشون داشتیم درس میخوندیم واسه کنکور و میگفتیم و میخندیدیم................... یلدا منو یا د دوستای خوبم میندازه...
-
تونل وحشت...............!
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 18:38
همیشه همیشه همیشه از تونل وحشت بدم میومد کلاس چهارم ابتدایی بودم که از طرف مدرسه بردنمون پارک ارم رفتیم سوار تونل وحشت بشیم تمام راه دوستمو بغل کردم و چشمامو بستم وقتی تمون شد همه میگفتن : خرسه رودیدی ؟ اسکلته رودیدی؟ منم هی میگفتم آره خیلی ترسناک بود و خوشحال میشدم از اینکه نگاه نکرده بودم دفعه دوم...
-
نامه ای برای ...................... تویی که هرگز نمیخوانی.......
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 18:30
جناب آقای دکتر توکلی رئیس محترم سازمان سنجش ........ با سلام شما هرگز به من فکر نمیکنید ...................... اصلا شما من را نمیشناسید ................ اصلا یادتون نیست که یه روز تو فرودگاه تهران یه خانومی با کلی ذوق اومد و به شما سلام داد. ولی............ ولی من شما رو خوب یادمه ...................... و این نامه رو...
-
دلم سوخت.................
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 18:28
ازاولین جلسه که شاگردم شده بود یه حسی نسبت بهش داشتم . یه خانوم 8_37 ساله تقریبا تپل. با اینکه یک ماه از کلاسشون میگذشت هنوزم با بدبختی موس رو دستش میگرفت . شلخته بود......... خیلی یه بار زیر شلواری صورتیش زده بود بیرون از زیر شلوارش یه بار هم یکی از دونه های شونه سرش از زیر شالش اومده بود بیرون مثل شاخ شده بود که آدم...
-
پاییز...................
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 18:27
هر چقدر هم که تقویم رو نگاه کنی و ببینی که داره ۹ آبان رو نشون میده نمیتونی باور کنی که پاییز داره به وسطاش میرسه . وقتی اینو میفهمی که ............................ یه روز صبح طبق عادت ۶ ماه گذشته با لباس کم اومدی بیرون و داری از سرما عین بید میلرزی سوار تاکسی که میشی دعا میکنی ب خاری شو روشن کنه وقت پیاده شدن آرزو...
-
تب.................
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 18:20
دیشب شب هشتمین سالگرد آشناییمون بود. . . . دوست داشتم یه شب قشنگ باشه ........ یه شب متفاوت ....... یه شام مفصل .... یه گردش ..... یه فیلم قشنگ ............ کیک ......... عکس ....... و یه عالمه حرفای خوب........... خلا صه یه جشن دوتایی قشنگ. از صبح تب داشتم ...... ۸ صبح رفتم بیرون و ۸ شب که بعد از یه روز کاری طولانی...
-
هیچ کس .............!
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 18:17
بهترین من هیچ کس مثل من وقتی دلش میگیره بد قلقی نمیکنه و بهونه های الکی نمیگیره . هیچ کس مثل تو وقتی آدم بی حوصلست نمیتونه انقد خوب برخورد کنه و مهربون باشه هیچ کس مثل من بعد از بد اخلاقی با تو پشیمون نمیشه هیچ کس مثل تو ساده آدمو نمیبخشه . . . واسه همینه که میگم : هیچ کس مثل تو مهربون نیست هیچ کس مثل من دیوونه تونیست...